کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رَفتِه رَفتِه، اَندَک اَندَک، پِلِّه پِلِّه، مُتَدَرِّج، خُرد خُرد، جَسته جَسته، خُوش خُوشَک، آرام آرام، خُوش خُوش، نَرم نَرمَک، تَدَرُّج، کیچ کیچ، آهِستِه آهِستِه، کَم کَم
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد، (ناظم الاطباء)، که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد، (یادداشت مؤلف)، که هنوز اشتها دارد: حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر، (گلستان)، نیم راضی، (ناظم الاطباء)، که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد، که کاملاً خرسند و راضی نیست: گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر، سعدی، ، رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی، رنگ نیم تند، (سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین)، که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد، (یادداشت مؤلف)، رنگی ملایم، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند: در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد، (المعجم از فرهنگ فارسی معین)، وزنی معادل هشت مثقال، (یادداشت مؤلف)، رجوع به سیر شود
نیم پر بودن. در ظرفی تانیمه چیزی بودن، (اصطلاح نجوم) نصف الامتلاء. وقتی که ماه در تربیع باشد و آن در شب هفتم و بیست ویکم است. (یادداشت مؤلف) (از مقدمۀ التفهیم)
نیم پر بودن. در ظرفی تانیمه چیزی بودن، (اصطلاح نجوم) نصف الامتلاء. وقتی که ماه در تربیع باشد و آن در شب هفتم و بیست ویکم است. (یادداشت مؤلف) (از مقدمۀ التفهیم)
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
پسندیده خوی. (آنندراج). دَهْثَم. دَهّاس. دَمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب: درشتی ز کس نشنود نرم گوی سخن تا توانی به آزرم گوی. فردوسی. چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان نرم گوی. فردوسی. پس آنگاه با هندوی نرم گوی به سوگند و پیمان شد آزرم جوی. نظامی
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم. فردوسی. نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نرم نرم. فردوسی. چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم نهادند کرم اندر او نرم نرم. فردوسی. ، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج: ز اسب یَلّی آمد آنگه نرم نرم تا برند اسپش همانگه گرم گرم. رودکی (از احوال و اشعار ص 1090). همی راندندآن دو تن نرم نرم خروشید خسرو به آواز گرم. فردوسی. کنون آرزویت بیاریم گرم دگر تازه هر خوردنی نرم نرم. فردوسی. جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم باری کز او پسنده بشد کار و بار من. ناصرخسرو. مامیز با خسیس که رنجه کند تو را پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام. ناصرخسرو. نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر. سنائی. ، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی). گویدْت نرم نرم همی کاین نه جای توست بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب. ناصرخسرو. بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار با آشنا چنین نکند هیچ آشنا. امیرمعزی
دهی است از دهستان کلیجان رستاق که در بخش مرکزی شهرستان ساری و 10 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یکهزار گزی باختر راه عمومی ساری به دو دانگه قرار دارد کوهستانی و معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود تجن و چشمه و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و میوه و عسل است و شغل مردم زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کلیجان رستاق که در بخش مرکزی شهرستان ساری و 10 هزارگزی جنوب خاوری ساری و یکهزار گزی باختر راه عمومی ساری به دو دانگه قرار دارد کوهستانی و معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود تجن و چشمه و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و میوه و عسل است و شغل مردم زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تندرو سریع السیر، تند با حرارت: صهبا، خم باده پیر دیری بوده است پیمانه حریف گرم سیری بوده است. (صهبا. اسم جنس و معرفه و نکره. م. معین 34) محلی که هوای آن در زمستان گرم است قشلاق مقابل سردسیر: و گفت بوبکر دبیر بسلامت رفت سوی گرمسیرت از راه کرمان بعراق و مکه رود، جمع گرمسیرها گرمسیرات
تندرو سریع السیر، تند با حرارت: صهبا، خم باده پیر دیری بوده است پیمانه حریف گرم سیری بوده است. (صهبا. اسم جنس و معرفه و نکره. م. معین 34) محلی که هوای آن در زمستان گرم است قشلاق مقابل سردسیر: و گفت بوبکر دبیر بسلامت رفت سوی گرمسیرت از راه کرمان بعراق و مکه رود، جمع گرمسیرها گرمسیرات